" فانوس هایی از شرافت "
در این آشفته بازار
مردمانی در تکاپویند
و هریک بر اساس وُسع ِ وجدانش
بدست فانوسهایی از شرافت ، راه می پوید.
مردمانی در تکاپویند
و هریک بر اساس وُسع ِ وجدانش
بدست فانوسهایی از شرافت ، راه می پوید.
در این جمع
عده ای فانوسشان آنقدر بی نور است
که عمر شعله شان در بند ِ یک فوت است
عده ای فانوسشان آنقدر بی نور است
که عمر شعله شان در بند ِ یک فوت است
و دیگر عده ای فارغ ز ِهَر وجدان
از آن اول قدم فانوسشان خاموش خاموش است
از آن اول قدم فانوسشان خاموش خاموش است
بقیه آنچه می ماند، همانهایند
که فانوسهایشان را جمله از وجدان خویش پراز شرافت کرده،
سرتا پا غرور و شعله و نورند و سوزانند
که فانوسهایشان را جمله از وجدان خویش پراز شرافت کرده،
سرتا پا غرور و شعله و نورند و سوزانند
و من
گر آرزویم غیر از این باشد
همان بهتر که در روزی، شبی یا لحظه ای ناگه فرو ریزم
که نسل بعد را پَستی نیاموزم
گر آرزویم غیر از این باشد
همان بهتر که در روزی، شبی یا لحظه ای ناگه فرو ریزم
که نسل بعد را پَستی نیاموزم
امیر کارگر.
Inga kommentarer:
Skicka en kommentar