söndag 26 januari 2020

نامه هایی که هرگز پست نشد.... فتح الله کیاییها.

یادم میاد وقتی کفگیر حاج پینه دوز به ته دیگ می خورد و دیگه کسی برای تعمیر یا واکس کفش و یا گلِ گیوه بهش مراجعه نمی کرد، خواب نما می شد و آقا رو می دید که می گفت : من علی اصغرم رو ندادم که شما هل للی تل للی کنین و بی خیال بهشت و جهنم و مار غاشیه بشین ...
من اون نازنین رو تو راه خدا فدا کردم تا شما یاد بگیرین و راه بهشتو پیدا کنین...
و بعد در حالی که آب دماغشو با آستین چروکیده اش پاک می کرد و اشگ دم مشکشو میریخت رو صحن مطهر میز پینه دوزیش، داد می زد و می گفت : من که نمی خوام شما گلوتونو به تیر حرمله بسپرین، فقط کافیه یه دوزاری بندازین تو این گیوه تا بساط شام غریبون رو راه بندازیم. نباس یزید فکر کنه که خاندان آل عبا، دود شدن رفتن تو هوا...نه... اونا زنده اند تا قیام قیامت.
و بعد با اخم و تشر سر ما بچه ها داد می کشید که : حرومزاده ها برا شام غریبون ناخن خشکی می کنن.
اینجوری می شد که پول تو جیبی هفتگی مون به گا می رفت . بدون اینکه فکر کنیم مگه هر شب شام غریبون بوده؟
نامه هایی که هرگز پست نشد
ف.ک

Inga kommentarer:

Skicka en kommentar