م . وحیدی ( م . صبح )
باران می آید و
ابر
برگهایش را
برزمین می ریزد
ابرها
رنگ رنگ
محصورم می کنند و
جاده ها
بی حوصله گی غروب را
در بلوغ حادثه
انتظار می کشند
بر ساحل سرد می دوی
بی آنکه جای پایت مانده باشد و
نسیمی
دریا را
آشفته سازد
شب می آید و باز
تو مهتاب را می بینی
که آرام از حنجره ات
عبور می کند
و سپیدارانی
که به شادی
از مردمکان چشمانت
تاب می خورند
می ایستی و نگاه می کنی
چون پنجره ای
از بامدادان نزدیک
و بارانی که جهان را
از ابر واژگون
می شوید و
تشنگی ماسه ها را
با خود به دریاها می برد
منبع: نبردخلق شماره ۴۰۷، یکشنبه اول بهمن ۱۳۹۷ - ۲۱ ژانویه ۲۰۱۹
Inga kommentarer:
Skicka en kommentar